با بر باد دادن درخت گیلاس بود که آغاز شد و صدایی که خفته شد در واپس خرچنگ سرطان. نود و پنج را می گویم این گونه آغاز شد؛ تلخ و برنده خبر از میهمان ناخوانده ای رسید از صدای ایران که پانزده سال است همراهی می کند استاد را؛ خبر تلخ جراحی بی موقع و عجیب عالیجناب سینمای ایران رسید؛ نود و پنج را می گویم؛ دردآلود.
فرهنگ شریف مان بی آن که نوایی از سازش دوباره برخیزد آرام گرفت، دنیا ی کلاه قرمزی بی دنیا شد و مفتش شش انگشتی، هزاردستانش را تنها گذاشت؛ نود و پنج را می گویم؛ گس و سمج.
ترک نمی کند این نحسی روزهای خاکستری که بذر مرگ پاشیده بر شهرمان.
سینمای ایران تاج شاهی بر سر می گذارد با اسکار و کن اش اما عجیب رخت عزا بر تن کرده و بیرون نمی آید این سیاهی حتی با بهار .
این اسفند رد نمی شود، کش می آید؛ جام شوکران می نوشد سینمای ایران و حال در آستانه بهار زمستان شدیم… نود و پنج را می گویم که نمی گذرد و جان بر لبمان کرد با نبودن هایتان.
…
سال نو اما، حفره هایی در سینه مان خالی می شود .
سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ ازعالیجناب سینمای ایران تا معلمی منتقد …
بله آقای معلم ” پایان خیلی از قصه ها تلخ است “… سینما دیگر ” معلم ” ندارد.
سارا حدادی
انتهای پیام/