گشت و گذاری با حرفه روزنامه نگاری
دانشجوی رشته روزنامه نگاری هستم و سر یکی از کلاس ها همیشه دیر می رسیدم. اتوبوس همیشه شلوغ می شد و من جامی موندم .بالاخره حدود ۲۰دقیقه بعداز وقت مقرررسیدم پشت در کلاس و از پشت شیشه استاد رو نگاه کردم. در زدم اجازه نداد وارد شم. پشت در کلاس ایستادم و درس استاد رو گوش دادم .درس این استاد رو خیلی دوست داشتم، به دلیل ویژگی های فوق العاده و ماورا لطبیعی که استاد داشت . این استاد مثل ماشین خبری بود که دکمه ای روی گوشش بود که اگه فشارش می دادی استاد از هرنقطه دنیا بهت خبر می داد. من از پشت شیشه می دیدم که بچه ها از استاد سوال می پرسیدند و خیلی هیجان زده بودند و بالهای روی دوش آنها از هیجان کاملا معلوم بود. با استاد سفری به آفریقا داشتند. استاد ما اینقدر اطلاعات داشت که میدونست الان حتی بوفالوها تو جنگل ها در کدام نقطه مشغول چرا هستند و عاشق این بودم یک روز اطلاعانم مثل استادم بشه که اونوقت هرلحظه از هرنقطه دنیا خبر داشتم. در خیال و آرزو هام غوطه ور بودم که استاد درکلاس رو باز کرد و من که به در تکیه داده بودم به روی زمین افتادم. به من گفت باز دیر رسیدی! گفتم استاد آخه… تا جمله ام تموم نشده استاد گفت: اشکالی نداره معلومه که به این درس علاقه مندی و از اول کلاس داشتی گوش می دادی…. پروژتو همین الان بده بررسی می کنم و من از خوشحالی بال در آوردم.
نیلوفر بلالی دهکردی، دانشجوی رشته روزنامه نگاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی
انتهای پیام/