فارغ از هویت ادبی رمان صد سال تنهایی که در تاروپود رئالیسم جادویی تنیده شده، به یقین قلم مارکز نیز چنین ویژگی جادویی دارد که توانسته است در ۲۰ فصل شناخت خود را از تاریخ، فرهنگ، سیاست، انسان، روانشناسی فردی و اجتماعی را در زیر سایه اندیشه های فلسفی و نظریات علمی به مخاطب انتقال دهد.
مارکز در روایت قصه خود با بازنمایی رفتارها، کنشها و واکنشهای کاراکترهایی که می آفریند نه تنها ذهن و فرهنگ مخاطب را به چالش دوباره اندیشی وا می دارد، چه بسا در فضای داستانی او و رفتارهای کاراکترهایش اندیشه های فلسفی و علمی نیز برای اثبات و انکار در ستیزند. اگرچه مخاطب سرگذشت ۶ نسل از یک خانواده را از چشم می گذراند اما به گمان من با نگاهی ژرفتر و شناخت نمادها و رمزگشایی پنهان شده در لا به لای واژه ها می توان شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دوران معاصر را در قالب یک رمان درک و مطالعه نمود.
“نامتن”های وارد شده در ساختار فرهنگی یک روستا که شاید آمریکای لاتین باشد و تحولاتی که در ساختار فرهنگ فردی و اجتماعی رخ می دهد، تضاد میان دیدگاههای نسلی در مواجهه با “آبژه های” نوظهور فرهنگی در قالب گفت و گوهای کاراکترها، نگاه به دوشیزگان و بانوان شاید سه مبحث میان صدها مبحثی باشد که برای رشته مطالعات فرهنگی این رمان را درخور توجه می کند.
مونولوگ نمایانگر آسیب اجتماعی است و مارکز به استادی تمام مونولوگها را برای شخصیتهای آسیب دیده خود می نویسد.
انتهای پیام/ فرهاد فخرایی